شعرهای من

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
۱۹
خرداد

خوبم که بگویی ، بخوری بغض خودت را 

یعنی سر پا هستی و در خود متلاشی

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۲۱
ارديبهشت

هوا هوای بغض و خاطرات عشق رفته است
همان که کس نداندش ولی به دل نهفته است
 
 نرفته روز های ابری از هوای سرد دل 
 دگر شبیه کوه نیست شانه های مرد دل 
        
 هوایت از سرم نمی رود بگو کجا روم 
صدایت از سرم نمی رود بگو کجا روم
 
کجا روم که نقشت از دو دیده ی ترم رود 
که می رسم ولی .. همیشه از برابرم رود
 
 دوباره پای دل رسانده چشم را به قتلگاه 
پر است قاب زنده ی در از جنازه ی نگاه
 
دچار یعنی این : مرا دوباره آلود به من
غریبه ای که آشنا تر از خودم بود به من ...
 
تو عاشقانه ای که از شروع پیش تر نرفت ...
بلایی از تو ناتمام تر دگر به سر نرفت
 
 دل از همیشه تنگ تر .. سرم به عشق گرم نیست !
من از جهان بی تو خسته ام ... شبیه بردگی ست
 
فشرده دست غم گلوی بی زبان صبر را
به خاک اگر سپرده عشق ، پر نکرده قبر را
 
تنم به خاک و سر به باد و در وجودمی هنوز 
گسسته ام ولی تو نقش تار و پودمی هنوز
 
بغل بغل به بذل ساغرت لبالب است سد
دریغ یک دهن به چشم تشنه ام نمی رسد
 
جهان اگر به روزگار تو رسیده نازنین
چقدر مثل و بهتر از تو را تکیده نازنین

 

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۰۶
فروردين

دل آشوب نیستم سرم درد می کند 
سرم ..، خوب نیستم سرم درد می کند


نه صبر و نه معجزه نه ایمان نه کفر هیچ
من ایوب نیستم سرم درد می کند 


قضا را برای من چه بد خط نوشته اند 
بد اسلوب نیستم سرم درد می کند 


تنی سبز هستم و سرم را بریده اند                 
فقط چوب نیستم سرم درد می کند 


از افکار فکر من پر و خون دماغ شد
نه مطلوب نیستم سرم درد می کند 


دچار خماری و گرفتار اعتیاد 
به مشروب نیستم سرم درد می کند 

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۲۳
دی

#تو مثل پیراهنی هستی که کودکانه #دوستش_دارم ولی حالا دیگر اندازه ام نیست 
و ناباورانه سعی در پوشیدنش دارم

مثل پیراهنی که بسیار دوستش دارم ولی حالا لک  برداشته و نمی پوشمش ... 

و دلم هم نمی آید دور بیندازمش

مثل پیراهن دوست داشتنی ام که روی بند رختی طوفان بردش 
مثل پیراهن دوست داشتنی ام که ناگاه پاره شده و با تکه پاره هایش آینه را پاک می کنم 

مثل پیراهنی که پشت ویترین دلم را برده و توان خریدش را ندارم ...

پیراهنی که در #عکس_یادگاری تنم هست 
تو همینجوری دقیقا 

ولی میدانی به تو فکر کردن اینگونه است که بین وسایل غیر قابل استفاده ات 
یکباره پیراهنی را ببینی که بسیار دوستش داری و ذوق زده می پوشی اش نگاهی می اندازی ...
ولی دوباره آن را از تنت در می آوری و سرجایش میگذاری ... 
چون تو را یاد بدترین خاطره ات انداخته ...

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۰۹
دی

دلتنگم 

و امید به دیدار 

ندارم ...

بسیار غم و چاره ی بسیار ندارم ...

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۲۸
آذر

امشب از هر جا گذشتی بعد تو باران گرفته
فاتحی هستی که شهر خویش را ویران گرفته ...

 

در نبودت اصل و مفهومی کم است انگار در من
هستی اش را جای خالی گل از گلدان گرفته

 

رنج صد قرن و به کوتاهی خوابی ... ، عمر من بود
بر همین مبنا اصولا نام ما انسان گرفته

 

من شبیه اتفاقی بد که بد موقع هم افتاد
تا همین جا آمدم عشقت مرا دندان گرفته

 

خانه ها امن اند در طوفان برای ساکنینش
پس کجا امن است وقتی در دلم طوفان گرفته

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۱۳
آذر

یک کشاورز
بعد از زحمت شخم زدن ، آبیاری زمین
اگر دانه سر از خاک بر ندارد
در حالی
که به مزرع سبز همسایه نگاه می کند
چه حسی خواهد داشت ؟؟؟

اینگونه ام

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۰۳
آذر

تو به پایان نه ... به آن لحظه ی شلیک شبیهی 
مثل روز و به غروب شب تاریک شبیهی

 

 نه شد از حفظ بخوانم ، نه شد از یاد برم تو

به غم مبهم یک شعر کلاسیک شبیهی 

                              
من و دنیا و غم ساحل و دریای تلاطم

به هراس گذر از یک پل باریک شبیهی   

                   

یک نفر  غرق شده در من و فریاد رسی نیست              
به خیال خوش دور غم نزدیک شبیهی

 

می رسد رود به دریا و از آن رود دگر رفت 
من به پیوستگی اما تو به تفکیک شبیهی ...

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۲۴
آبان

تمام بزرگان چه ائمه ی اطهار چه بزرگان ادبیات کشورمان و حتی اندیشمندان غربی تاکید دارن به کسانی که برای هم نشینی انتخاب می کنیم 

و نکته ی واقعا درستی هم هست 

نگاه کنید مثلا

رنگ ها رو اگه با هم ترکیب کنیم یه رنگ جدید ساخته میشه درسته که دو تا رنگ متفاوت بودن ولی وقتی با هم آمیخته شدن رنگ جدیدی رو میسازن و هم نشین ما هم دقیقا همین تاثیر رو داره ،، و ما همیشه وقتی با کسی ارتباط برقرار می کنیم یک چیزی از طرف مقابل برای خودمون برمیداریم ،،

یا مثل این میمونه که از یه بوستان گذشتیم و لباس مون بوی گل گرفته بخاطر همین اگه همنشین درستی انتخاب کنیم انسان بهتری نسبت به دیروز میشیم 

و دوست و همنشین بد هم که ... مثل یه لجن زار میمونه که چیزی جز گل و لای و ... عاید مون نخواهد شد 

بخاطر همین بزرگان در انتخاب دوست و رفیق حساسیت زیادی به خرج میدن

 

دل هاتون گرم 

 

الهام ملک محمدی

  • یه شاعر
۲۰
آبان

شک نکن آنجور که بر پای تو افتاد دلم ...

مثل فروپاشی یک برج خبرساز شدم 

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۱۷
آبان

در 

دل و جان هستی 

و جایت کس دیگر نرود ...

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۱۳
آبان

تمام شب

کوچه زیر بارش بود 

ولی من خیس بارانم ...

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۱۸
مهر

و عشق بی خبر از راه رسید
 شبیه باران یک باره در روزی آفتابی 
که هیچکس با خود چتر نداشت                      
 
و عشق از راه رسید 
شبیه جزیره ای نزدیک برای یک طوفان زده در قایقی شکسته و سرگردان در دریا                                                   
و عشق از راه رسید                                           
شبیه سر رسیدن آنکه داشتی برای ندیدنش گریه می کردی                                       

شبیه بیداری پس از کابوسی دهشتناک


شبیه وقتی که در باتلاق غرق شدی و دستت کشیده ای و معجزه وار کسی دستت را میگیرد

شبیه پنجره ای که رو به دریا بازش کردی   

                      
شبیه جیب گرم ... در سرما 

 

شبیه خوابی که از شدت خستگی مستولی شده 
 
و شبیه رسیدن به خانه پس از مسافرتی طولانی ...

 

شبیه اینکه هواپیمایی سقوط کرده و تنها بازمانده اش تویی ...

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۰۸
مهر

شمع 

دلسوز منم 

در شب تاری که تویی 

 

به 

دو عالم 

نفروشم غم یاری که توبی

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۰۷
مهر

در شهر من 
قطار ها خالی می آیند و پر می روند 
و نمی دانم با اینهمه آدم هایی که می روند این شهر چرا متروکه نمی شود ؟؟
ولی شهر شما ... قطار ها پر می آیند و خالی می روند و هرگز از جمعیت پر نمی شود 
راستی من که تنهایم ... این عابرانی که می روند از کجا می آیند ؟؟
نمی دانم چه پلی کجا شکسته که آبادی به این شهر باز نمی گردد 
همیشه عابر هست که برود همیشه مسافر هست ...
مدت هاست قطاری این سو نیامده ولی عابرانی چمدان به دست هنوز در ذهن من در حال رفتن اند 
من نیز باید بروم 
چمدان با خود نمی برم کوله بارم سنگین است 
اگر پل زیر پایم فرو بریزد که کوله بارم مرا با خود می برد 
و اگر فرو نریزد ... 
کاش فرو بریزد کوله بارم را نمی توانم ...
نه می توانم ببرم نه می توانم نبرم ...

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۰۵
مهر

شاعرانه وصفت می کنم محبوب من
دلنشین تویی
از تو باید بر برگ گل نوشت و به عطر سازی برد
خواهی دید که گل بی نظیرترین رایحه را از نام تو به وام خواهد گرفت
و آن گاه هر مشامی که از استشمام نامت جان خوش کند
بی اختیار عقل را در پیشگاهت بر زمین می گذارد
دل است دیگر
آنجا که تو باشی به سر گردن نمی نهد ...

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۰۳
مهر

بعد تو با هیچ طریقی دل من شاد نشد
قلب گرفتار من از بند غم آزاد نشد

گفت بسوز تا که از ذهن فراموش شوم
سوخته ام به حد خاکستر در باد نشد ...

غنچه ی نشکفته که پرپر شده احوال من است
خواستم این بغض رسد بر سر فریاد نشد

جلوه ای از خاطره داده نم باران به فضا
زمزمه کردم که تو را می برم از یاد نشد

گفت به شاگرد بگو بشنوم از عشق که چیست
مسئله را خواست که حلش کند استاد نشد

تیشه ی کوه کن در آخر سر فرهاد شکافت
سر ، سر دل رفت و کسی عاشق فرهاد نشد

شاعر غمگین قلم از عشق کسی زد که نبود
تا شود آزاد هزار بار جان داد نشد 

مردم از آن وقت که دست تو مرا لمس نکرد
آه بدون باغبان باغ هم آباد نشد

رفتنت آغاز فروپاشی من بود که بود
بعد تو با هیچ طریقی دل من شاد نشد ...

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۰۳
مهر

   

یاد ز ما نمی کنی روی به ما نمی کنی
مثل زمانه ای به کس آه وفا نمی کنی

یک دم اگر ببینی ام جان به فدا دهم تو را
باز مرا ندیدنت ... ، لطف چرا نمی کنی ؟؟

از من اگر که خواستی جان ببری خودت بیا ...
پیش تو چون بلا شدم دفع بلا نمی کنی ؟؟

خاک شدم به راه تو پا بگذار روی چشم
منتظرت نشسته ام .. شور به پا نمی کنی ؟؟

آه قفس شکسته ای بال مرا تو چیده ای
می گذری ز من ولی باز رها نمی کنی

این دل ناامید من از تو طمع بریده است
صاحب صد عمارتی ، خانه بنا نمی کنی ...

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر