شعرهای من

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۵ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

۰۶
فروردين

دل آشوب نیستم سرم درد می کند 
سرم ..، خوب نیستم سرم درد می کند


نه صبر و نه معجزه نه ایمان نه کفر هیچ
من ایوب نیستم سرم درد می کند 


قضا را برای من چه بد خط نوشته اند 
بد اسلوب نیستم سرم درد می کند 


تنی سبز هستم و سرم را بریده اند                 
فقط چوب نیستم سرم درد می کند 


از افکار فکر من پر و خون دماغ شد
نه مطلوب نیستم سرم درد می کند 


دچار خماری و گرفتار اعتیاد 
به مشروب نیستم سرم درد می کند 

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۲۸
آذر

امشب از هر جا گذشتی بعد تو باران گرفته
فاتحی هستی که شهر خویش را ویران گرفته ...

 

در نبودت اصل و مفهومی کم است انگار در من
هستی اش را جای خالی گل از گلدان گرفته

 

رنج صد قرن و به کوتاهی خوابی ... ، عمر من بود
بر همین مبنا اصولا نام ما انسان گرفته

 

من شبیه اتفاقی بد که بد موقع هم افتاد
تا همین جا آمدم عشقت مرا دندان گرفته

 

خانه ها امن اند در طوفان برای ساکنینش
پس کجا امن است وقتی در دلم طوفان گرفته

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۰۳
آذر

تو به پایان نه ... به آن لحظه ی شلیک شبیهی 
مثل روز و به غروب شب تاریک شبیهی

 

 نه شد از حفظ بخوانم ، نه شد از یاد برم تو

به غم مبهم یک شعر کلاسیک شبیهی 

                              
من و دنیا و غم ساحل و دریای تلاطم

به هراس گذر از یک پل باریک شبیهی   

                   

یک نفر  غرق شده در من و فریاد رسی نیست              
به خیال خوش دور غم نزدیک شبیهی

 

می رسد رود به دریا و از آن رود دگر رفت 
من به پیوستگی اما تو به تفکیک شبیهی ...

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۰۳
مهر

بعد تو با هیچ طریقی دل من شاد نشد
قلب گرفتار من از بند غم آزاد نشد

گفت بسوز تا که از ذهن فراموش شوم
سوخته ام به حد خاکستر در باد نشد ...

غنچه ی نشکفته که پرپر شده احوال من است
خواستم این بغض رسد بر سر فریاد نشد

جلوه ای از خاطره داده نم باران به فضا
زمزمه کردم که تو را می برم از یاد نشد

گفت به شاگرد بگو بشنوم از عشق که چیست
مسئله را خواست که حلش کند استاد نشد

تیشه ی کوه کن در آخر سر فرهاد شکافت
سر ، سر دل رفت و کسی عاشق فرهاد نشد

شاعر غمگین قلم از عشق کسی زد که نبود
تا شود آزاد هزار بار جان داد نشد 

مردم از آن وقت که دست تو مرا لمس نکرد
آه بدون باغبان باغ هم آباد نشد

رفتنت آغاز فروپاشی من بود که بود
بعد تو با هیچ طریقی دل من شاد نشد ...

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر
۰۳
مهر

   

یاد ز ما نمی کنی روی به ما نمی کنی
مثل زمانه ای به کس آه وفا نمی کنی

یک دم اگر ببینی ام جان به فدا دهم تو را
باز مرا ندیدنت ... ، لطف چرا نمی کنی ؟؟

از من اگر که خواستی جان ببری خودت بیا ...
پیش تو چون بلا شدم دفع بلا نمی کنی ؟؟

خاک شدم به راه تو پا بگذار روی چشم
منتظرت نشسته ام .. شور به پا نمی کنی ؟؟

آه قفس شکسته ای بال مرا تو چیده ای
می گذری ز من ولی باز رها نمی کنی

این دل ناامید من از تو طمع بریده است
صاحب صد عمارتی ، خانه بنا نمی کنی ...

 

#الهام_ملک_محمدی

  • یه شاعر